پنج شنبه 06 ارديبهشت 1403
آبشاری از نور ، روی دوش بهار می ریزد . گل هایی از شوق بر بام دنیا ، طلوع رویش را سر می دهند . باد با پیراهن شادی که بر تن کرده است ، خرامان آید از حنجره سکوت ، تصنیف های " مبارک باد" برخاسته است .
مردی آمده است که همه ی غزلها می دوند به سمت خورشید نامش . همه ی ساعات صبح ، به او سلامی نو می دهند . عشق ، در گوشه ای از عبای او ماوا خواهد گرفت .
او امده است تا بلم تاریکی از شط نور ، رانده شود و همه چیز سر جای خود قرار گیرد .ته مانده صدای طاغوت ، در زباله ها ریخته شود .
آمده است تا چهار ستون کاخ جور ، به لرزه در آید . فردایی روشن در سرنوشت دستان او نهفته است ، اوست که ساختمان جذاب قناعت را مقابل جهانیان بنا می کند.
گام های اقتدار ، به او می بالند . عطوفت ، شاگردی از مکتب او خواهد بود . در کلاس درس او حدیث گلبرگ های جوان ، به سرعت منتشر می شود. تیراژ نگاه های مهربان افزایش می یابد. قنوت ها پر رنگ می شوند . سفره های عدالت در ده کوره ها و نقاط دور جغرافیا ، گسترده می شود . مردی با مشعل فروزان از ایمان ، شناسنامه ی سیاهای را باطل می کند تا تمام سپیده خواهان با نفسی آسوده ، جاده ی زندگی را بپیمایند. اسوه ای یگانه آمده است تا لباس تقوا را به عریان ترین کوچه های فساد بپوشاند. ادامه راه ابراهیم (ع) رسالتی است از شکستن بت های روزگارش .
تاریخ، با یک صلوات ، به استقبال بزرگ مردی می رود که نامش "خمینی " است.