جمعه 31 فروردين 1403

 
 
 
 
 
 رنگ زندگي

تاريخ  :  1392/10/11
 (نقش «اهداف» در معنابخشي به زندگي) اگر منظور از «معنادار بودن» زندگي را «ارزشمندي» آن در نظر بگيريم، اين سؤال پيش مي‌ايد كه: ارزشمند بودن از نگاه چه كسي؟ چه معياري براي ارزشمند بودن زندگي مي‌توان در نظر گرفت؟ ايا رسيدن هر كس به هدف يا اهدافي در زندگي، مي‌تواند زندگي او را معنادار كند؟ و نيز ايا اصولاً زندگي همه انسان‌ها داراي آرمان (ايده) و هدفي ثابت و مشخّص است؟


اگر منظور از «معنادار بودن» زندگي را «ارزشمندي» آن در نظر بگيريم، اين سؤال پيش مي‌ايد كه: ارزشمند بودن از نگاه چه كسي؟ چه معياري براي ارزشمند بودن زندگي مي‌توان در نظر گرفت؟ ايا رسيدن هر كس به هدف يا اهدافي در زندگي، مي‌تواند زندگي او را معنادار كند؟ و نيز ايا اصولاً زندگي همه انسان‌ها داراي آرمان (ايده) و هدفي ثابت و مشخّص است؟
اينها پرسش‌هايي هستند كه بسياري از صاحب‌نظران (فيلسوفان، روان‌شناسان و...)، در ادوار متعدد تاريخي در پي پاسخ گفتن به آنها و تبيين چرايي و چگونگي آنها بوده‌اند. بديهي است كه نحوه پاسخگويي هر كس به اين پرسش‌ها و چگونگي موضعگيري‌اش در برابر آنها، شيوه زندگي و عمل او را مشخص مي‌كند.
گروهي از فلاسفه با اين ديدگاه كه زندگي بشري، آكنده از درد و رنج است، معتقدند كه اصولاً زندگي بي‌معناست و ترسيم هر گونه هدفي براي آن بيهوده است؛ زيرا زندگي، آن قدر زحمت دارد كه افراد بشري بايد مانند ساير جانوران، فقط با دست و پنجه نرم كردن با سختي‌ها آن را سپري كنند و اصولاً ديگر فرصتي براي پرداختن به هدف و يا معناي زندگي براي آنها باقي نمي‌ماند. اين طرز تفكر كه مربوط به نيهيليست‌ها يا پوچ‌گرايان است، از درون، داراي تناقض‌ است؛ چرا كه اعتقاد به بي‌معنايي و بي‌هدفي در زندگي، مساوي با ركود و خطّ بطلان كشيدن روي كلّيه كاركردهاي ارزشي زندگي است، در حالي كه لازمه زندگي، پويايي و جوشش است. در ضمن، اگر اين گروه، حكم به پوچي همه چيز صادر كنند، به طور ضروري، حكم به پوچي ادراكات و انديشه‌هاي خودشان هم داده‌اند.
در برابر اين تفكّر، بسياري از متفكّران، به پرسش از هدفمندي و معناداري زندگي، پاسخ مثبت داده‌اند. اينان دلايل فراواني براي اثبات مدّعاي خود دارند كه از جمله مي‌توان به بديهي‌ترين دليل آنها كه «كاركرد داشتن زندگي» است، اشاره نمود. اين گروه، بر آن‌اند كه با توجّه به آثار و پيامدها و كاركردهاي زندگي، تبيين كنند كه اصولاً اگر زندگي در نزد انسان‌ها معنادار و ارزشمند نبود، افراد، در پي رسيدن به اهداف خود بر نمي‌آمدند. اين كاركردها را مي‌توان هم در بُعد مادّي و هم در بُعد معنوي، مورد توجّه قرار داد.
اهداف و چگونگي شكل‌گيري آنها
ايا معنادار بودن زندگي، مستلزم آن است كه افراد، از يك دسته اهدافِ از پيش تعيين شده ثابت، پيروي كنند؟
مسلّماً پاسخ اين سؤال، منفي است؛ زيرا معناداري زندگي، امري قراردادي نيست و نمي‌توان مجموعه اهدافِ ثابتي را براي انسان‌هايي كه از نظر شرايط زيستي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، زماني، مكاني و... با يكديگر تفاوت دارند، ترسيم نمود. حتّي در صورت مشابه بودن شرايط ذكر شده نيز، باز نمي‌توان هدف واحدي را براي زندگي تمام آنها در نظر گرفت؛ چرا كه انسان‌ها به لحاظ ظرفيتي، يكسان نيستند.
هدف در زندگي، امري انتخابي است و انسان‌ها بسته به شرايط و همين طور اختيارشان، آن را جستجو مي‌كنند و مي‌توانند اهدافي را براي خود، ترسيم كنند تا رسيدن به كمال را براي آنان محقّق سازد؛ امّا در جواب اين سؤال كه: «اياهمه انسان‌ها هدف مشتركي دارند؟» مي‌توان گفت: «آري» و با الفاظ و مفاهيمي كلّي (كه خير مطلق باشند)، هدفي را معرّفي كرد. به عنوان مثال مي‌‌توان گفت: «هدف از زندگي تمام انسان‌ها، رسيدن به سعادت (خوش‌بختي) است»؛ امّا در عوض، اين كه انسان‌ها چه چيزي را سعادت بدانند، متفاوت است و اين تفاوت ديدگاه‌ها نيز از تعدّد رويكردهاي اعتقادي و تنوّع آموزه‌هاي ديني و فرهنگي سرچشمه مي‌گيرد. براي مثال، برخي اديان يا مكتب‌ها، تلاش براي كسب سود بيشتر را سرلوحه كار خود قرار دادند. بنا بر اين، زندگي آنها بر اساس تلاش براي كسب سود بيشتر و همين طور، افزايش ساعات كار، شكل گرفت. در برخي آموزه‌ها، نگرش به سمت زندگي دنيوي است و اهدافي كه براي افراد ترسيم مي‌شوند، در جهت رسيدن به منفعت اين دنيايي هستند و اين در حالي است كه دسته‌اي ديگر از اديان و آموزه‌ها، دقيقاً بر عكس دسته اوّل، براي كاهش آلام بشري، سعادت افراد را تنها در زندگي اخروي ترسيم مي‌كنند. بنا بر اين، هدف اين انسان‌ها تلاش در زندگي دنيوي براي دستيابي به ثمرات اخروي است و بس. دسته‌اي ديگر، همچون دين اسلام، با ديدي جامع، هم دنيا و هم آخرت انسان را مورد توجّه قرار داده است و با رويكردي بي‌نظير، خيرِ مطلق (محض) و سعادت جاودان را در آموزه‌هايش، براي پيروان خود به ارمغان آورده است.
هدف نهايي ما در زندگي كدام است؟
بدون شك، انسان‌ها در زندگي‌شان، هدف يا هدف‌هايي را تعقيب مي‌كنند. روشن است كه بعضي از اين اهداف، مقدّمه‌اي براي رسيدن به اهداف بالاتر (هدف نهايي) هستند. فرض كنيد كسي گمان كند كه هدف نهايي او قهرماني است. همين كه از او بپرسيم كه: «بعد از آن كه قهرمان شدي، چه مي‌خواهي؟»، اگر او در پاسخ بگويد: «ديگر هيچ! به همه چيز رسيده‌ام»، معلوم مي‌شود كه او واقعاً قهرماني را هدف نهايي خود قرار داده است؛ ولي اين پرسش، به تنهايي كافي نيست كه بفهميم قهرماني واقعاً براي او كمال است يا نه. براي اين كه نشان دهيم كه قهرماني براي او و هر انسان ديگري، هدف نهايي هست يا نيست، بايد پرسشمان را ادامه دهيم و براي مثال، از او بپرسيم كه: چرا قهرماني را به عنوان هدف نهايي برگزيده‌اي و ثروت را به عنوان هدف نهايي انتخاب نكرده‌اي؟ اگر در پاسخ بگويد: «زيرا شهرتي كه از اين راه براي انسان حاصل مي‌شود، بسيار مهمّ است»، از پاسخ او معلوم مي‌شود كه براي او، شهرت، نسبت به قهرماني، هدف نهايي‌تري است و شخص، قهرماني را گامي به سوي آن هدف نهايي‌تر ديده است.
حال اگر به او بگوييم كه راه ديگري هم براي شُهره شدن وجود دارد كه تلاش كمتري مي‌برد و شهرتي كه به دنبال دارد، بيشتر از شهرت قهرماني است، طبعاً او با شنيدن اين سخن، وسوسه مي‌شود كه آن راه را بيابد و از آن طريق، شهره آفاق شود. در اين صورت، ثابت مي‌شود كه قهرماني براي او هدف ابتدايي (و نه نهايي) بوده است. حال اگر از او بپرسيم كه: چرا براي شما شهره شدن، ارزشمند است؟ فرض كنيد كه در پاسخ بگويد كه: «من با اين شهرت، شاد مي‌شوم». معلوم مي‌شود كه شادي و هيجان آن، هدف اوست، نه شهره شدن. پس اگر شادي و هيجان آن، از راه ديگري هم حاصل شود، مخصوصاً اگر آن راه، آسان‌تر باشد و يا شدّت هيجان آن بيشتر باشد، طبعاً همان را انتخاب خواهد كرد.
حال، باز اگر پرسيده شود كه: «چرا هيجان شادي براي شما ارزشمند است؟»، شايد پاسخ بگويد كه: «شادي، به خودي خود، مطلوب من است و من آن را براي رسيدن به چيز ديگري نمي‌خواهم و چون اين شادي، در واقع، گسترش وجود من است، آن را مي‌خواهم». پس اگر دقت كنيم، او در واقع، خواهان شكوفايي و تحقّق خودش است؛ يعني مي‌خواهد وجود خودش را گسترش دهد و كامل كند.
اگر در اين فرايند، به هدفي برسيم كه براي آن، هدفِ ديگري در نظر گرفته نشده باشد، بلكه آن را براي خودش بخواهند، نه براي وصول به هدفي ديگر، معلوم مي‌شود كه شخص، آن را به عنوان هدف نهايي پذيرفته ‌است. امّا نكته‌اي كه در اين جا مطرح مي‌شود، اين است كه: ايا هر چيزي كه آن را به عنوان هدف نهايي مي‌پذيريم، واقعاً هدف نهايي است؟ و ايا اين هدف، واقعاً سزاوار هدف نهايي بودن هست؟ براي مثال، كسي كه ثروت را هدف نهايي خود قرار داده است، ايا نبايد از خودش بپرسد كه: ثروت، آن قدر ارزش دارد كه تمام فعاليت‌هاي خودم را صرف آن كنم؟ و ايا احياناً چيز باارزش‌تري يافت نمي‌شود كه به دست آوردن آن، به مراتب، از كسب مال و ثروت، مهم‌تر باشد؟ اين پرسش‌ها نامعقول نيستند و آدمي، با اين روش مي‌تواند اهداف خود را نقّادي كند.
ايا هدف، براي معنادار شدن زندگي، كافي است؟
حال كه با چگونگي تعيين «هدف نهايي» در زندگي آشنا شديم، اين سؤال پيش مي‌ايد كه: ايا اگر ما هدف نهايي‌مان را به درستي انتخاب كنيم و به آن دست پيدا كنيم، در اين صورت، زندگي ما معنادار خواهد بود؟ به عبارتي، ايا هدف نهايي زندگي، همان معناي زندگي است؟ و اصلاً رابطه بين هدف و معناي زندگي چيست؟
براي پاسخ گفتن به اين سؤال، از مثال‌هاي زير كمك مي‌گيريم: دانشمندي را فرض كنيد كه هدفش در زندگي، دستيابي به يك اكتشاف جديد است. چنين فردي براي رسيدن به هدف خود، تمام عمر تلاش مي‌كند و سرانجام مي‌تواند به هدفي كه داشته است، دست پيدا كند. حال، ايا مي‌توان گفت كه زندگي چنين شخصي معنادار است؟ اگر او وسيله‌اي اختراع كرده باشد كه بتواند تمام نسل بشر را در يك لحظه نابود كند، ايا باز هم زندگي او معنادار خواهد بود؟ و يا برعكس، دانشمندي را در نظر بگيريد كه در تمام عمر، زحمت كشيده است تا دارويي را كشف كند كه بتواند جلوي هر گونه بيماري را در انسان بگيرد. در صورتي كه چنين شخصي علي‌رغم زحمت‌هاي بسياري كه كشيده است، نتواند به هدف خود برسد، ايا زندگي او بي‌معناست؟ مگر نه اين كه نتايج تحقيقات او، ممكن است به دانشمندان ديگر كمك كند تا بتوانند چنين دارويي را بسازند؟
مثال عيني‌تر اين كه: بدون شك، هدف هر يك از ما در دوره‌اي از زندگي، قبول شدن در آزمون سراسري (كنكور) بوده است. حال، ايا مي‌توانيم بگوييم كه قبول شدن يا قبول نشدن ما در اين آزمون، زندگي ما را معنادار يا بي‌معنا كرده است؟
با توجه به آنچه گفته شد، مي‌توان اين طور نتيجه گرفت كه هر چند دستيابي انسان‌ها به هدف يا اهدافي در زندگي، نقش مهمّي در معنادار كردن زندگي آنها بر عهده دارد، امّا شرط كافي براي معنادار شدن زندگي به حساب نمي‌ايد؛ يعني نمي‌توان گفت كه اگر كسي هدف زندگي را درك كرد، بي‌درنگ، زندگي‌اش معنادار مي‌شود، همان طور كه پس از اتمام مطالعه يك كتاب، شخص، ممكن است معناي آن را درك نكرده باشد، هر چند كه هدفش مطالعه آن كتاب بوده است.
حديث زندگي :: خرداد و تير 1386، شماره 35
منابع:
1. «خدا و معناي زندگي»، عسكري سليماني اميري، نقد ونظر، شماره 31ـ32 (پاييز و زمستان 1382).
2. انسان در تكاپوي جهان
0/5 امتياز (0)
 
 
   
 
نظرات

Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο