شنبه 01 ارديبهشت 1403

 
 
 
 
 
 خنده بازار



بچه شلوغ

یک روز یک بچه خيلي شلوغ از مادرش اجازه می گیرد تا برود خانه دوستش و با بچه ها بازي کند. پس از چند ساعت برميگردد. مامانش مي پرسد: بچه آرامي بودي؟ پسرک مي گوید: بله مامان. حتي مامان دوستم از رفتن من خيلي خوشحال شد . مامان پسرک مي پرسد: از کجا فهميدي؟ پسرک مي گوید: آخر وقتي زنگ در خانه شان را زدم، مامان دوستم گفت : به به فقط جنابعالي را کم داشتيم.


دزدی
 

بچه: بابا, هواپيماي به اين بزرگي را چطور مي دزدند؟ پدر: اول صبر مي كنند برود بالا, كوچك كه شد بعد مي دزدنش!!!!


لامپ

 از یه نفر می پرسن که برای بستن یه لامپ به چند نفر احتیاج داری؟ می گه: 3 نفر می گن: چرا 3 نفر؟ می گه: یه نفر می ره بالا، نردبون لامپ رو بگیره؛ دو نفر هم از پایین نردبون رو بچرخونن!  


  تیمور لنگ

معلم: بگو ببينم، تيمور لنگ چه طور به حكومت رسيد؟ دانش آموز: آقا اجازه، لنگ لنگان!


فیل

مي داني وقتي يک فيل مي رود روي درخت چي مي شود؟ يک فيل از روي زمين کم مي شود. ولي وقتي دو تا فيل مي رود روي درخت چي مي شود؟ يک فيل به روي درخت اضافه مي شود. ولي وقتي سه تا فيل مي رود روي درخت چي مي شود؟ درخت مي شکند.


راهنمای سینما

مردي با پسرش به سينما مي رود. راهنما با يك چراغ مي آید جلو. پدر مي گوید: پسر برو كنار، موتور به تو نزند

 


  قاضی و متهم

 قاضي به متهم : خجالت نمي كشي؟ الان پنجمين بار است كه به دادگاه مي آيي . متهم : شما چي كه هر روز به دادگاه مي آييد. 


قلم

 اولی: جایی را نام ببرید که در آن قلم پیدا می شود؟ دومی: تنها مغازه اي كه درآن هميشه قلم پيدا ميشه قصابي است.


فعل زدن

معلم گفت : علي تو فعل زدن را صرف كن. علي گفت : زدم . زدي . دعوايمان شد. 


فعل کشیدن

معلم گفت : حسن تو فعل كشيدن را صرف كن. حسن گفت : كشيدم . كشيدي . پاره شد.


صفحات -> 1 - 2 - 3 - 4 - 5

تعداد بازديد :13342
3.8/5 امتياز (124)
 
 
   
 
نظرات

Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο
Ο